♥ آتـیـن ♥♥ آتـیـن ♥، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

♥ دخمل کوشولوی من... آتین ♥

برای پــدرم و همـسـرم

پدر جان ، نگاه مهربان و صدای دلنشینت همیشه مرحم دل من در این غربت است ، بدان که برای من بهترینی . روزت مبارک...     یارم ای چراغ خونه مرد دریا ، مرد بارون / با تو زندگی یه باغه ، بی تو سرده مثل زندون هرچی دارم از تو دارم ، تو بهار آرزو ها / هنوزم اگه نگیری دستامو ، می افتم از پا   ...
26 خرداد 1390

خبــــــــــر دارم خبـــــــــــــر...

سلام دوستای گلمممممم اومدم دو تا خبر جدید بهتون بدم  اول اینکه آتین دیروز یه کار جدید یاد گرفت بای بای کردن قربونش برممممممم اینقدر بامزه دستشو بالا می گیره و انگشتاشو باز و بسته می کنه که آدم دلش میخواد درسته قورتش بده و خبر دوم اینه که دیروز آتینمو بردیم آتلیه و چند تا عکس خوشگل موشگل ازش گرفتیم که احتمالا" دوشنبه دیگه  آماده اس و آپ بعدیم میشه ایشالا می بوسمتووووووووون   اینم جیگر طلای مامان که حاضر شده بره آتلیه     ...
19 خرداد 1390

اولین خرابکاری آتین

اینم از اولین کتابی که آتین پاره کرد... (البته قبلش مزه شو امتحان کرد و حسابی گاز گازیش کرد ) دیگه استارت خرابکاریاش زده شد خدا به دادمون برسه البته من واسه این اولیش (حداقل) کیفففف کردما چون ثابت شد دستای دخمل کوشولوم اونقدر توانا شده که دیگه می تونه پاره کنه بزنه بشکنه و... قربونش برم من   سلامممممممم خاله ها ... این همون کتاب مورد علاقه مه که هام هامش کردم شما هم واسه نی نیاتون بخرین انقـــــــده خوشمزه اس   ...
7 خرداد 1390

تقـدیــم بـه مامان مهــــــربـونــم

مادر ... ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد. روزت مبارک مادر خوبم . . . به اندازه تموم ثانیه های عمرم دوست دارم         ...
3 خرداد 1390

7 مـاهگیــت مبـــاااااااارک عشـ♥ــق مــن

سلام دردونه من امروز ماهه شدی جیــگرم عزیزدلم تو داری مثل یه نهال نو پا بزرگ می شی و من غرق لذتـم از اینکه دارم رشد و بالندگی تو می بینم دیشب خواب بودی داشتیم نگات می کردم با خودم گفتم ماشالله ... دخترم کی این همه رشد کرد که من متوجه نشدم! یاد لباسای سایز صفرت افتادم و خنده ام گرفت! قربونه اون قد و قواره ات یاد اون موقع ها که بغلت میکردم و با هم راه می رفتیم و گردنت لق میزد و باید  با یه دست سرت و با دست دیگه دور کمرتو می گرفتم تا یه وقت از دستم نیفتی و می گفتم کاش می تونستم با خیال راحت یه دستی بگیرمش و به کارام برسم یا روزایی که مجبور بودم دقیقه ها و ساعتها  پیشت بشینم یا بغلت کنم  و تو خونه...
2 خرداد 1390

واکسن 6 ماهگی

خدایا شکرت واکسن 6 ماهگی راحت تر از اونی بود که فکرشو می کردم آتینم زیاد اذیت نشد... فقط سر تایلانول دادناش اذیت میشه. یه کوچولو تب هم داره اما خیلی جدی نیست غــول واکسن  یه6 ماهی از دستت راحت شدیم!!  برو به سلامت... ************************************** بعدا" نوشت: بگین ماشالله قد:75   وزن: 8550 ...
8 ارديبهشت 1390
1